یکی از چالشهای مهم در مدیریت منابع انسانی، انتخاب مدیران میانی سازمان است؛ اینکه این مدیران را از درون سازمان ارتقا دهیم یا از بیرون جذب کنیم. این تصمیم راهبردی نقش بسیار مهمی در آینده کسبوکار دارد و مستلزم درک دقیق از مزایا و معایب هر دو رویکرد است. اگر به دنبال بهرهگیری از دانش بهروز و تجربه عملیاتی هستید، آکادمی تخصصی مدیریت منابع انسانی ارغوان مریدی با بهترین مشاور منابع انسانی، راهکارهای نوین و کارآمدی را برای انتخاب و ارتقای مدیران ارائه میدهد که به کمک آنها میتوانید بهترین تصمیم را برای سازمان خود اتخاذ کنید. در این مقاله به بررسی جامع این موضوع میپردازیم تا بتوانید با دیدی روشن و علمی مسیر مناسب را برای کسبوکار خود انتخاب کنید.
در فرآیند انتخاب مدیران میانی کسب و کار آنها را از درون سازمان انتخاب کنیم یا از بیرون جذب نماییم؟
یکی از تصمیمات راهبردی در مدیریت منابع انسانی، انتخاب مدیران میانی سازمان است. این انتخاب معمولاً بین دو مسیر اصلی انجام میگیرد:
مدیرانی که از درون سازمان رشد کردهاند و با طی سلسلهمراتب، به جایگاه مدیریت دست یافتهاند.
مدیرانی که از خارج سازمان جذب میشوند تا با نگاهی نو و رویکردی متفاوت، مسئولیتهای کلیدی را برعهده گیرند.
هر دو رویکرد مزایا و محدودیتهای خاص خود را دارند، و انتخاب درست، به شرایط سازمان، اهداف استراتژیک و بلوغ فرهنگی آن بستگی دارد.
همان ابتدا اضافه کنم که اعتقاد من این است که اگر سیستم درستی برای ارتقا شغلی کارمندان وفادار و باهوش خود داشته باشیم احتمالا مدیران زیادی را از داخل سازمان خواهید داشت.
مزایای و معایب جذب مدیران میانی از بیرون سازمان
مدیران میانی که از خارج به سازمان میپیوندند، با خود مجموعهای از ارزشها و دیدگاههای تازه به همراه میآورند: • نگاه بیطرف و خلاقانه: آنها گرفتار تعصب نسبت به گذشته سازمان نیستند پس یک مزایای بزرگ محسوب میشود و میتوانند مسائل را از زاویهای متفاوت ببینند؛ زاویهای که گاهی برای افراد درونسازمانی به دلیل عادت و روزمرگی پنهان میماند در واقع افراد داخل سازمان به چهارچوب ها و قوانین و طرز فکر داخل سازمان عادت کردند و سعی بر این بوده که خود را تطبیق دهند. مشکل از جایی شروع میشود که این افراد نگاه جدیدی را به سازمان اضافه میکنند که البته اگر نگاه در راستای هدف سازمانی نباشد میتواند در ابتدا یک بخش و در بلند مدت کل سازمان را تغییر دهد و تداخل ایجاد نماید. • روحیه ساختارشکنانه: مدیران بیرونی جسارت بیشتری در بازنگری فرآیندها و ساختارهای قدیمی دارند که به عنوان مزایا میتپاند دستاوردهای جدیدی برای سازمان خاق کند، البته که باید سنجیده باشد، یا به عبارتی به دلیل داشتن تجربیات متفاوت و خلق دستاوردهای متفاوت، جسارت انجام کارهای جدید را در سازمان دارند . اما مشکل این موضوع این است که امکان دارد بر اساس تحلیل رقبا پیش نروند و بازار جوابی عکس به انها دهد ، در کل جسارت میتواند یک فرصت باشد یا یک حماقت ولی سازمان ها همیشه به دنبال راه و متدهای جدید هستند و حاضرند بهای این را پرداخت کنند. • انگیزه بالای اثبات خود: اغلب در ماههای ابتدایی تلاش میکنند شایستگی خود را ثابت کنند و در نقش ناجی سازمان ظاهر شوند.پس در ماه های ابتدایی شاهد یک پرواز در ان واحد هستیم که اگر سازمان به این نکته توجه ویژه داشته باشند میتواند از نیروی تازه نفس خود بهره ویژه ببرد اما مشکل از جایی شروع میشود که این افراد دیده نشوند و حس کنند که به اندازه کاری که میکنند از آنها قدردانی نمیشود، متاسفانه در ۹۵٪ در کسبو کارها شاهد این رفتار هستیم که بعد از حدود ۶ ماه روال انجام کارها کندتر و کیفیت پایین تر میاید، چون سازمان برنامه هدفمندی برای افراد تازه نفس خود نداشته است. • عدم پیشداوری نسبت به کارکنان: آنها بدون سوگیریهای داخلی، با نگاهی تازه به ارزیابی عملکرد افراد میپردازند.این ایتم برای کارشناسان هم صادق است ، یعنی کارشناسان دوست دارند از طرف افرادی جدید مدیریت شوند و این برای مدیر تازه نفس یک مزیت محسوب میشود. اما باز هم ۲۰٪ از افراد به دلیل قدمتی که در سازمان داشتند ، فرد جدید را پذیرا نیستند و خود را مالک تاج و تخت سازمان میدانند و در ابتدا سعی بر این است که اختلالاتی را در کار ایجاد کنند و موج منفی راه اندازی میکنند. • ورود ایدهها و تجربیات نوین: بهویژه اگر از صنایع یا فرهنگهای کاری متفاوت آمده باشند، میتوانند منبعی ارزشمند برای تحول سازمانی باشند.البته خطایی که امکان دارد پیش اید این است که هر صنف و کسب و کار متفاوت است و امکان دارد مدیران میانی اصرار بر رویکرد قبل داشته باشند که در صنف جدید جوابگو نباشد.
تحقیقات متعدد نشان میدهد که در شرایط برابر، انتخاب مدیران میانی از درون سازمان در بلندمدت عملکرد موفقتری از خود نشان میدهند؛ البته مشروط بر اینکه انتخاب آنها مبتنی بر شایستگی باشد که معمولا ما در کسب و کارهایمان ، گاهی دچار خطا میشویم و افراد مفید سازمانمان را به درستی ارتقا نمیدهیم و سازمان و فرد را دچار بحران میکنیم . مزایای کلیدی این رویکرد عبارتاند از:
این مدیران، ارتباطات غیررسمی و فضای واقعی سازمان را بهخوبی درک میکنند. محیط را میشناسند ، مدیران ارشد را میشناسند و نحوه برخورد با آدم های سازمان را میدانند، البته باز تکرار میکنم که اگر شایستگی و مهارت رهبری را داشته باشند.
2. درک دقیق از اهداف و استراتژیها:
به دلیل حضور طولانیمدت در سازمان، آگاهی بالایی از برنامههای جاری و پیشینه تصمیمها دارند. اهداف و ویژن های سازمان جایگاه مهمی در انگیزه پرسنل دارند و اگر مدیران سرپرستی را بلد باشند ویژن و اهداف میتواند اهرم خوبی برای رهبری باشد.
3. تعهد و تعلق سازمانی:
آنها نسبت به سرنوشت سازمان احساس مسئولیت میکنند و معمولاً وفاداری بالایی دارند. این افراد با سازمان عجین شده اند و زمان و انرژی بیشتری برای سازمان صرف میکنند.
4. پیام مثبت به کارکنان:
انتصاب مدیران داخلی، انگیزه و امید به رشد را در سایر کارکنان تقویت میکند و نرخ خروج کارکنان مستعد را کاهش میدهد. در زمان استخدام افراد اهل پیشرفت ، مهمترین ایتم را ارتقا سازمانی در کسبو کار در نظر میگیرند. بنابراین این موضوع در سرپرستی و نگهداشت نیروی انسانی بسیار اهمیت دارد.
5. شناخت عمیق سازمان از توانمندیهای آنها:
سازمان میتواند با اطمینان بیشتری تصمیمگیری کند زیرا عملکرد و ویژگیهای این افراد طی سالها قابل ارزیابی بوده است.پس میتواند بر اساس این شناخت هدفمندتر برنامه ریزی کرد و هر دو طرف با این شناخت درک متقابل بهتری خواهند داشت.
6. نیاز کمتر به آموزش و تطبیق:
این مدیران، با ساختارها، سامانهها و فرآیندها آشنا هستند و سریعتر میتوانند در نقش جدید خود اثربخش ظاهر شوند. البته که سازمان برای رسیدن این افراد به درجه مدیریت قطعا آموزش و بهای زیادی را پرداخت کرده است، ولی مدیران داخلی در خیلی از مواقع سرعت را افزایش میدهند در پیشبرد اهداف
با وجود مزایای فوق، انتصاب مدیران از داخل سازمان، در صورتی که با دقت مدیریت نشود، ممکن است با چالشهایی همراه باشد: • رقابتهای ناسالم داخلی: ممکن است افرادی که در رقابت برای ارتقاء موفق نبودهاند، دچار ناامیدی یا مقاومت شوند و جو سمی را ایجاد کنند و از هر فرصتی برای اختلال در کار مدیر جدید استفاده کنند، چرا که تا چند ماه قبل این فرد همکار انها بوده اما الان مدیر انهاست و پذیرش این موضوع خیلی خیلی سخت است و افراد دیگر سازمان را دچار نا امیدی میکند. اما درصد این موضوع در محیط های ناسالم خودش را نشان میدهد • کاهش انعطافپذیری فرهنگی: با تکرار انتصابهای داخلی، سازمان ممکن است در برابر ایدههای نو و تغییرات بیرونی مقاومت نشان دهد که خیلی طبیعی است، چرا که ایده های جدید از بیرون از سازمان باید تراوش کند. پس اگر افراد خود را بروز نکنند ، سازمان خیلی زود به عقب برمیگردد • محدودیت در نوآوری: اگر تنها به منابع داخلی تکیه شود، ورود دیدگاههای جدید و تجربیات نوین محدود خواهد شد. چندان هم دور نیست رسیدن به این موضوع که اگر به روز رسانی در افراد و سازمان ایجاد نشود ، سازمان رشد چندانی نخواهد کرد.
برای دستیابی به توازن میان ثبات و نوآوری، وفاداری و تحول، پیشنهاد میشود سازمانها از رویکرد ترکیبی استفاده کنند:
سهم غالب را به مدیران داخلی اختصاص دهید، به شرط رعایت اصل شایستگی و آمادهسازی آنها برای نقشهای رهبری ، که فوت کوزه گیری این موضوع همین است (پرداخت بها برای آماده سازی افراد برای مدیریت)
در عین حال، در مقاطع مشخص و حوزههای استراتژیک، از مدیران بیرونی بهره بگیرید تا روح تازهای به سازمان دمیده شود و تحرک فکری و تحول فرهنگی تقویت گردد.
با این نگاه چندلایه و هوشمندانه، سازمانها میتوانند از ظرفیتهای درونی خود حداکثر بهره را ببرند، در عین حال از سکون و تکرار فاصله گرفته و مسیر پویایی را طی کنند.
انتخاب بین مدیران درونسازمانی و مدیران بیرونی یک تصمیم راهبردی است که تأثیر مستقیمی بر فرهنگ سازمانی، انگیزه کارکنان و مسیر تحول کسبوکار دارد. هر دو رویکرد مزایا و چالشهای خاص خود را دارند، اما پاسخ بهینه، ترکیبی از هر دو با توجه به نیازهای سازمان است.
برای انتخاب هریک از دو گزینه میتوانید از اغوان مریدی ، بهترین مدرس منابع انسانی کمک و مشاوره دریافت کنید